در حال‌وهوای سرگردانی

ایده در فیلمنامه­ «در آغوش درخت»

  • نویسنده : ریحانه عابدنیا
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 54

زنی که فوبیای فاصله دارد، مجبور است برای نجات فرزندانش با این ترس رودررو شود. این ایده­، سنگ بنای فیلمنامه­ در آغوش درخت است که می­توانست به فیلمی پویا و اثرگذار تبدیل شود، اما...

کیمیا در صبح روزی که به قصد انجام کاری از شهر کوچک محل زندگی­اش خارج شده، توسط راننده­ای ناشناس به بی‌راهه برده شده، اما از دست راننده گریخته است. او این ماجرا را با هیچ­کس، حتی همسرش در میان نمی­گذارد. اگر در این ربایش، تجاوزی صورت گرفته بود، پنهان­کاری کیمیا باورپذیر می­شد و هراسش باورپذیرتر. اما او در دیالوگ­هایش اشاره­ای به تجاوز نمی­کند. ضمن این­که تجاوز، چنان ترومای عظیمی است که تقریباً غیرممکن است پس از آن فرد ساده و به‌سرعت به زندگی عادی­اش بازگردد و دیگران هم تغییر چندانی در حالات و روحیات او نبینند. اگرچه کیمیا در گفت­وگو با فرید به افسرده بودنش اشاره می­کند، اما نشانی از افسردگی در او دیده نمی­شود. آن­چه دیده می­شود، بیشتر جدیت و خوی مردانه است.

فوبیا یکی از زیرمجموعه­های اختلالات اضطرابی است که پدیدار شدنش به عوامل مختلفی بستگی دارد. به این معنا که تجربه هراسناک، الزاماً در تمامی افراد منجر به بروز فوبیا نمی­شود، بلکه عواملی همچون آسیب­پذیری ارثی، روان­رنجورخویی، فشار روانی، روابط خانوادگی متشنج، فقر و قرار گرفتن در محیط بیگانه در بروز آن نقش مهمی دارند. بنابراین، فردی که دچار فوبیا می­شود، در دیگر سطوح زندگی و سلامت روان نیز مشکلاتی دارد. در پردازش شخصیت کیمیا، اشاراتی گذرا به مشکلات او شده، مثل این­که او از فرهنگی متفاوت وارد این شهر شده و برادرانی بزه‌کار دارد. اما این اشارات سطحی نه‌تنها به توجیه ابتلای او به فوبیا کمکی نکرده­اند، بلکه در تناسبی ناهمگون و نامرتبط با دیگر اجزای فیلمنامه قرار گرفته و خود، حفره­ها و پرسش­های بی­پاسخ دیگری را ایجاد کرده­اند.

بخش دیگر این ایده که عدم پردازش درست آن منطق دراماتیک فیلمنامه را خدشه­دار کرده، دلیل جدایی کیمیا و فرید است. در سری جلسات پیش از دادگاه، فوبیای کیمیا دلیل این جدایی عنوان می­شود. اما عناصر روایی، ازجمله شخصیت­ها و دیالوگ­هایشان، تردیدهایی درباره­ دلیل این جدایی پدید می­آورند. نخست این­که کیمیا زنی تحصیل­کرده و امروزی است و طبعاً می­داند فوبیا قابل درمان است. پس اگر نمی­خواهد زندگی­ مشترکش به خطر بیفتد، لازم است به روان­درمان‌گر مراجعه کند و خود و خانواده­اش را نجات دهد. اما مدت­ها گذشته و او چنین اقدامی نکرده است. از سوی دیگر، برخورد مناسبی با همسرش ندارد و در زمانی که او با وجود مشکلات بسیار، صبورانه ابراز علاقه می­کند، با ایراد گرفتن چندباره از کلامش «کله مال گوسفنده، باید بگی سرتو بیار تو»، آشکارا سواد و برتری فرهنگی­اش را به رخ می­کشد. او حتی در برخورد با رضا، برادر جوان همسرش، که به‌اجبار به پرستار فرزندان آن­ها تبدیل شده نیز کنترل­گرانه رفتار می­کند و او را تهدید می­کند اگر به سیگار کشیدن و نوش­خواری ادامه دهد، به دست یکی از کارگران تنبیهش خواهد کرد. اعتراض شدید رضا نیز که می­گوید «تو طلاق گرفتی بسه دیگه»، نشان­گر همیشگی بودن این رفتار است. فرید هم جز صبوری در برابر هراس همسرش تلاش دیگری برای رهایی او و نجات زندگی­اش نکرده و حالا کاسه همان صبر هم لبریز شده است. درواقع، نه‌تنها تلاش نکرده، بلکه با قرار گرفتن در آستانه­ جدایی، بدون توجه به فرزندانش، در پی جلب توجه دختری 20 ساله برآمده تا در آینده نزدیک او را جایگزین همسرش کند. در رابطه­ زناشویی­ای چنین بی­پایه و سست، فوبیای فاصله بیشتر تسهیل‌گر جدایی است تا دلیل آن.

یکی از بهترین روش­های درمان فوبیاهای اختصاصی (مثل فوبیای کیمیا) روبه­رو کردن فرد با عامل ایجادکننده ترس است. البته این کار پس از طی چندین جلسه روان­درمانی و تحت نظر روان­پزشک یا روان­درمان‌گر انجام می­شود. این شیوه در مورد ترس­های غیرمرضی نیز صدق می­کند و آموزه­های بسیاری مثل این­که «به چشم­های ترس که خیره شوی، می­ترسد و دور می­شود» یا «مسیر رشد تو در پس ترس تو نهفته است»، در کنترل احساس ترس، کارآمدند. مضمونی بسیار مهم، علمی و به­روز که می­توانست در این ایده جای گیرد و به دیالوگ­هایی مثل «اگر بخوای خوب می­شی» که طاها به مادرش می­گوید، معنا بدهد. اما آن­چه جایگزین این مضمون شده، توصیه­هایی منسوخ در باب نکوهش طلاق و آسیب­ نزدن به فرزندان است. حاصل خروج از ایده اولیه روایتی کش­دار و ساختگی است که گذر زمان را با شخصیت­ها و ماجراهای فرعی کاملاً بی­ربط همچون عاشق شدن رضا و بیماری پدر و غرق شدن مرد جوان پر می­کند.

ملودرام، ژانر تأیید ارزش­های اخلاقی با نگرشی تازه و باطراوت است و همان­طور که پیش­تر بیان شد، در ایده­ در آغوش درخت به‌خوبی مستتر است، ولی در تخالف با مضمونی است که قصد بیانش را دارد. چراکه کمترین اهمیتی به پدر و مادر این دو کودک و شرایط زندگی­شان نمی­دهد. هیچ­یک از مشکلات و احساسات آن­ها حس نمی­شود، حتی روبه­رویی کیمیا با هراسش- که عنصر اصلی فیلمنامه است- به شکل بهت­آوری ساده­انگارانه طراحی شده است. او در تقلا برای یافتن فرزندانش، وقتی می­فهمد به مرزی که نمی­توانست از آن عبور کند رسیده، تنها واکنشش زل ­زدن به جاده و فشار دست­ها به داشبورد ماشین و اصرار به فرید برای ادامه دادن راه است. فرید نیز با همان بی­تفاوتی و خنثی­ بودنی که در تمام طول فیلم دارد، در واکنش به این تغییر می­گوید حتماً باید بلایی سر بچه­ها می­آمد تا این کار را انجام دهی؟ چرا باید باور کنیم آن همه موارد جدی تاکنون باعث نشده بودند کیمیا دست­هایش را روی داشبورد بفشارد و بر ترس خود غالب شود؟ شخصیت­های در آغوش درخت همچون نویسنده­ای که میان مضامین مختلف سرگردان مانده و از مسیر ایده اصلی منحرف شده، میان زندگی­شان سرگردان‌اند.

مرجع مقاله