گم‌شده در ترجمه

جاستین مارکس و ریچل کندو، خالقان «شوگون» در مورد وفاداری به رمان می‌گویند

  • نویسنده : کیتلین تایرل و  جو دکلمایر
  • مترجم : فرنوش زندیه
  • تعداد بازدید: 50

شوگون داستان جان بلک‌تورن (ملوان انگلیسی یک کشتی‌ غرق‌شده)، لرد توراناگا (ارباب و زمین‌دار قدرتمند) و خانم ماریکو (زنی مرموز با مهارت‌های عجیب و منحصربه‌فرد) است. لرد توراناگا در به قدرت رسیدن دوباره بلک‌تورن به دنبال فرصت‌هایی برای خودش است. در این حماسه بزرگ، این سه نفر به شکل پیچیده و جدانشدنی‌ای در یک بازی سیاسی خطرناک به هم گره می‌خورند.

شوگون با بازی کوسمو جارویس (پیکی بلایندرز)، هیرویوکی سانادا (جان ویک: فصل 4) و آنا ساوایی (فرمانروا: افسانه‌ای از هیولاها) ساخته ریچل کندو و جاستین مارکس، بر اساس رمانی از جیمز کلیول ساخته شده است. کلیول مدعی است که یک مینی‌سریالی به همین نام هم در سال 1980 از اثر او اقتباس شده است.

اسکرین رنت با خالقان شوگون، ریچل کندو و جاستین مارکس، در مورد مینی‌سریال جدیدشان در شبکه اف اکس به مصاحبه پرداخته است. کندو با آن‌چه زمینه‌ساز کشمکش در شوگون است، شوخی می‌کند و تم مینی‌سریال را جزئی‌تر توضیح می‌دهد. مارکس در مورد پروسه ترجمه و قوس شخصیتی ماریکو در این مینی‌سریال صحبت می‌کند.

 

شوگون فوق‌العاده است! اگر اسمش را حماسه بگذاریم، بی‌راه نیست، چون تمامی انتظارات را برآورده کردید. هر قسمت از آن می‌تواند به شکل مستقل یک فیلم در مقیاس بزرگ باشد. و اما اولین سؤالی که دارم، ریچل، با تو شروع می‌کنم. چه چیزی باعث شد ایشیدو و توراناگا در تضاد با یکدیگر قرار بگیرند؟

ریچل کندو: خب، اجازه دهید این‌جوری شروع کنم. راستش، داستان ما از یک سال بعد از فوت تایکو شروع می‌شود. تایکو قدرت را به دست گرفته و با یک تصمیم هوشمندانه انجمنی از پنج ارباب و زمین‌دار خیلی قدرتمند تشکیل داده است. ایشیدو هم خیلی زیرکانه راهی برای نفوذ به سه نفر از آن‌ها را پیدا کرده و آن‌ها را به سمت خودش جذب کرده است. و حالا چهار نفر از آن‌ها تصمیم گرفتند تا کسی را که به نظر از همه قدرتمندتر است، پایین بکشند.

 

جاستین، بخش زیادی از فیلم [به زبان] ژاپنی است، اما گروه نویسنده‌ها همگی انگلیسی‌زبان هستند. کمی در مورد پروسه ترجمه صحبت می‌کنی، و این‌که آیا تغییراتی در حین پروسه ترجمه به وجود آمد که با آن‌چه در فیلم دیدیم، مغایرت داشته باشد؟

جاستین مارکس: وای، خدای من. آره. منظورم این است که وقتی کارمان را با گروه مترجمان ژاپنی شروع کردیم، ظرایف بسیاری به کار اضافه شد. ما کار را با نوشتن فیلمنامه به زبان انگلیسی شروع کردیم. بعد باید فیلمنامه را به ژاپن می‌فرستادیم تا بعد از ترجمه، به یک فیلمنامه‌نویس ژاپنی مخصوص دوره جیدایگکی [یک ژانر فیلم در ژاپن که مربوط به دوره زمانی 1603 تا 1868 است] سپرده شود، تا به نوعی صیقل‌کاری نهایی را انجام دهد و کار را برای اجرا آماده کند.

بعد هیرو سانادا- یکی از تهیه‌کننده‌ها و ستاره‌هایمان- و اریکو میاگاوا باید دیالوگ‌ها را به ژاپنی برمی‌گرداندند. قبل از فیلم‌برداری و حتی گاهی سر صحنه نکاتی را متذکر می‌شدند و تغییراتی را اعمال می‌کردند. «نه، این‌جوری خیلی بهتر به معنی دقیق اشاره می‌شود.» و در مرحله بعد، بازیگرها لایه‌ای از اجرا و بازی را روی دیالوگ‌ها می‌کشیدند تا به خروجی نهایی می‌رسیدیم. بهترین مثالی که در این‌باره می‌توانم بزنم، فکر کنم جمله‌ای از ماریکو در انتهای قسمت اول بود که حتماً باید برایتان تعریف کنم.

ریچل کندو: آره. خب چیزی که در ابتدا ما نوشته بودیم، مربوط به جایی بود که توراناگا از ماریکو در مورد وفاداری و عقاید مسیحی‌اش می‌پرسد؛ این‌که آیا عقاید دینی او با وفاداری‌اش به توراناگا به عنوان اربابش در تضاد است یا نه. او هم این‌گونه پاسخ می‌دهد: «اگر فقط یک مسیحی بودم، بله، در تضاد بود، اما من خیلی بیشتر از یک باور هستم.» همین یک جمله را در نظر بگیرید که ما دقیقاً به همین شکل بیان کردیم، اما سال‌ها بعد متوجه شدیم که ترجمه دقیق جمله به ژاپنی این‌گونه است: «اگر من فقط یک مسیحی بودم، بله، اما من بیش از یک قلب دارم.» و چقدر شاعرانه‌تر و موزون‌تر و...

جاستین مارکس: و پرمعنا‌تر است.

ریچل کندو: و بله، پرمعنا. و ما هرگز نتوانستیم آن را درک کنیم.

جاستین مارکس: و بهترین بخش این ماجرا زمانی بود که ترجمه به دست ما می‌رسید، چون بعد از یک دوره تلفن‌بازی، از دستیار مترجم و تدوین‌گرمان می‌خواستیم دوباره آن‌ها را از ژاپنی به انگلیسی برایمان ترجمه کند. به او می‌گفتیم مثل توضیحات زیرنویس برایمان توضیح نده و دقیقاً آن‌چه را آن‌ها گفتند، برایمان ترجمه کن. بعد از گرفتن ترجمه با خودمان می‌گفتیم: «آره، این‌جوری بهتر است. پس از همین جملات استفاده کنیم.» و این‌جوری بود که پروسه ترجمه بالاخره روند و مسیرش را پیدا کرد و به شما می‌فهماند که قرار است چه‌جوری باشد و شاید گاهی این روند علی‌رغم تمامی تلاش‌ها بر شما غلبه می‌کرد.

 

من به‌شدت طرفدار تم سه قلب و حصار هشت‌لایه بودم. امکان دارد کمی در مورد این موضوع برای کسانی که ممکن است مفهوم آن را به‌خوبی متوجه نشده باشند، توضیح دهید؟

ریچل کندو: راستش، ایده حصار هشت‌لایه موضوعی است که در فرهنگ ژاپنی وجود دارد. آن‌ها از سنین خیلی خیلی کم همین‌قدر سخت و قدرتمند هستند. درست شبیه مکانیسمی است که در آن فرد با استفاده از مخفی کردن، محافظت کردن و نگه ‌داشتن خودش در یک سطح، با انجام یک‌سری از فعالیت‌ها به دور از صدا و هیاهوی جهان از خودش محافظت و مراقبت می‌کند. و برای انجام این کار، لازم است بدانید و باور داشته باشید که با تمام مشکلات و اتفاقاتی که در حال حاضر در اطراف شما در جریان است، یک مأمن و مکان امن خواهید داشت.

جاستین مارکس: و این همان پیامی است که آن سه قلب می‌خواهند بگویند؛ درست به همان شکلی که کلیول در کتابش به آن پرداخته، ما هم دقیقاً همان را در سریال به نمایش درآورده‌ایم؛ این‌که هر مردی سه قلب دارد؛ یکی آن قلبی که روحش آن را فراگرفته و به وسیله آن به دنیا می‌نگرد، دیگری قلبی است که در دهانش دارد و مختص دوستانش است و آخری هم همانی است که مثل یک راز بزرگ پشت هشت لایه حفاظ مخفی است و به هیچ‌کس جز خود واقعی‌اش تعلق ندارد.

ریچل کندو: حتی اگر کاملاً به آن دسترسی نداشته باشید، یا انسان کاملی نباشید. این واقعی‌ترین احساس است نسبت به آن‌چه هستید.

جاستین مارکس: درست است، و هیچ‌کس جز خود فرد از  نوع و کیفیت این لایه‌های حفاظتی‌ای که دارد، بهره نمی‌برد.

 

بسیار از تماشای جست‌وجو و کنکاش در رابطه ماریکو و بلک‌تورن لذت می‌بردم. با وجود اشتراکات و شباهت‌های زیاد، هم‌زمان تضادهایی هم داشتند. انگار هر دوی آن‌ها در غار مخفی مخصوص خودشان زندگی می‌کردند. امکانش هست کمی هم در مورد چگونگی برقراری رابطه و فرایند ایجاد پیوند بین آن‌ها در طول سریال صحبت کنیم؟

جاستین مارکس: خب، قبل از هر چیز، باید اول موافقت جیمز کلیول را در این مورد بگیرم.

ریچل کندو: دقیقاً.

جاستین مارکس: ... غار مخفی. تشبیه بسیار زیبایی در مورد وضعیت تأهل ماریکو- نه‌فقط جایگاهی که همسرش او را در آن قرار داده، بلکه سطحی که جامعه اطرافش به او دیکته می‌کند و چگونگی و کیفیت بودن را برایش تعریف و معنی می‌کند- در اولین دیداری است که همدیگر را می‌بینند. فقط می‌توانم بگویم خیلی کنجکاوم. ریچل تو هم در این مورد نکاتی را بگو. اما سیر تحول چندگانه ماریکو که در طول داستان قرار است برای او اتفاق بیفتد، این است که با روایت شخصی خودش و پیدا کردن جایگاه خود واقعی‌اش در مسیر واقعی قرار بگیرد. و حضور بلک‌تورن به نوعی [حضور] ثانویه و مکمل برای این روایت است.

ریچل کندو: درست است. به نظرم چیزی که در وهله اول آن‌ها را به هم ربط می‌دهد، این حقیقت است که هر دوی آن‌ها کسانی هستند که در فضای بین دو دنیا وجود دارند، درست است؟ ماریکو زنی اهل ژاپن است، درعین‌حال فردی از یک سیستم مذهبی است که به مردم ژاپن تعلق ندارد. تمامی این فضاهای مبهم وجود دارند تا از سوی او پر شوند.

فکر می‌کنم در موردی مشابه، بلک‌تورن هم همین کار را می‌کند. به نظرم مسیری که آن‌ها در طول داستان طی می‌کنند و موضوعاتی که با آن‌ درگیرند، به این حقیقت منتهی می‌شود که ماریکو یاد می‌گیرد به ذات درونی‌اش برگردد و از آن محافظت کند.

پس به نظرم سیر تکامل بلک‌تورن این است که از این مسیر دور بماند. او شاهد آن‌ چیزی است که ماریکو انجام می‌دهد، و به آن احترام می‌گذارد، تا یاد بگیرد چگونه باید او [ماریکو] را دوست داشته باشد. یاد بگیرد او واقعاً چه کسی است و او را همان‌طور که هست، دوست داشته باشد، نه به این دلیل که یک فرد اضافی یا بخشی از روایت اوست. ماریکو قبل از او وجود داشته است. وای... خطر اسپویل هست. ماریکو قبل از او وجود داشته. بله، بهتر است موضوع را همین‌جا تمام کنیم.

 

منبع: screenrant.com

مرجع مقاله